محمدپارسای عزیزممحمدپارسای عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

بهانه زندگی مامان و بابا

کارای عید

با بابا کارای عید و از یک هفته به عید شروع کردیم. یک هفته طول کشید تا کارامون تموم شد. ببخشید پسر عزیزم یه کوچولو اذیت شدی. کل کارا رو بابا انجام میداد هم سر کار می رفت هم تو خونه کار میکرد دلم نمی اومد بزارم دست تنها کار کنه یه خورده منم کمکش میکردم تا زیاد خسته نشه.خاله فاطمه و خاله طاهره می خواستن بیان کارای عید مو انجام بدن ولی بابا نذاشت گفت مزاحم کسی نشو من خودم همه کارا رو میکنم. یه شب باباجون اومد به خوابم. توی خوابم داشت به بابا کمک میکرد. برای بابا تعریف کردم که بابام اومده کمکش چون داره به من کمک میکنه، می خواسته ازش تشکر کنه. بابا خیلی زحمت کشید دست گلش درد نکنه. بابا خیلی تو رو دوست داره و بخاطر تو حاضره هر کاری بکنه....
29 اسفند 1393

هفته بیست و یکم بارداری

پسر نازم چند روزه تکونات و بیشتر از قبل متوجه میشم. لذت بخش ترین حس دنیا رو دارم وقتی به دستم ضربه میزنی. خدایا بخاطر زیباترین نعمتی که به من دادی ازت ممنونم. وقتایی که باهات حرف میزنم در کنارم می بینمت که با لبخندت داری قند توی دلم آب میکنی. مامان خوشگلم خیلی دوستت دارم. دوست دارم روزها زودتر بگذره تا بتونم تو رو تو آغوشم بگیرم. همه روزهام و با فکر تو می گذرونم. نوازشت میکنم، بوست میکنم و تو با چشای قشنگت بهم نگاه میکنی و لبخند میزنی. قربون صورت مثل ماهت برم.
22 اسفند 1393
1